جدول جو
جدول جو

معنی گردون کش - جستجوی لغت در جدول جو

گردون کش
ارابه کش. عراده برنده:
اباپیل گردون کش و رنگ و بوی
ز خاور بر ایران نهادند روی.
فردوسی.
ز گاوان گردون کشان چل هزار
کرنج آورند آن که آید به کار.
فردوسی.
ز گاوان گردون کش و بارکش
خورش گونه گون بار صد بار شش.
اسدی (گرشاسب نامه).
همچنان که گردون کشان و خراسبانان جایگاه گردش چوب گردون را و میل خراس را به روغن چرب کنند تا حرکت آن بنرمی بود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
آنگه که بدی به نور رخ مه را خویش
جستی و ز تو نیافتم بهرۀ خویش
اکنون آیی که گشت کونت ای درویش
چون گردن پیر گاو گردون کش ریش.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
گردون کش
آنکه گردونه را حمل کند ارابه کش: زگاوان گردون کش و بارکش خورش گونه گون بار صد بار شش
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گردنکش
تصویر گردنکش
نافرمان، خودسر، یاغی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گردون سا
تصویر گردون سا
آنچه سر بر فلک ساید، بسیار بلند، برای مثال جلوه گاه طایر اقبال گردد هر کجا / سایه اندازد همای چتر گردون سای تو (حافظ - ۸۲۰)
فرهنگ فارسی عمید
(گَ)
نام محله ای است در بخارا. (اشعار و احوال رودکی تألیف سعید نفیسی ص 391)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دُ نِ)
کشندۀ ارابه و گردونه
لغت نامه دهخدا
(گَوَ)
آسمان گونه. مانند آسمان:
وآن چنگ گردون وش سرش ده ماه نو خدمتگرش
ساعات روز و شب درش مطرب مهیا داشته.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(گَ تَ)
مرکب تیزتک. (آنندراج). اسب تیزرو. (ناظم الاطباء) :
کرد گزین زآن همه گردون تکان
پنجهزار از صدوپانصد گران.
میرخسرو (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(ثَ گُ تَ)
کنایه از مردم باقوت و قدرت. (برهان). شجاع. قوی. دلیر:
یکی تاختن کرد با صدهزار
سواران گردنکش و نامدار.
فردوسی.
بونصر طیفور... و تنی چند از گردنکشان غلامان سرایی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 271). امیران گردنکش ما همت بلند همه از آن بوده اند... (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 391). بردبار بود و گردنکش بود. (قصص الانبیاء ص 1203). چنانکه هشتاد پادشاه گردنکش هلاک کرده بود. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 60).
نیست یک شیر تند گردنکش
که ترا رام و نرم گردن نیست.
مسعودسعد.
بساشیران گردنکش بسا پیلان گردون وش
همه کوشنده چون آتش همه جوشنده چون طوفان.
عبدالواسع جبلی (دیوان ص 307).
چو فرمودسالار گردنکشان
که هر کس دهد زآنچه دارد نشان.
نظامی.
سپهدار و گردنکش و پیلتن
نکوروی و دانا و شمشیرزن.
سعدی (بوستان).
، نافرمان. (برهان). سرکش. (فرهنگ رشیدی). یاغی. طاغی:
به بهرام گردنکش آواز داد
که اکنون ز مردی چه داری بیاد.
فردوسی.
هر کجا اندر جهان گردن کشی سر برکشید
تو برآوردی بشمشیر از تن و جانش دمار.
فرخی.
راست گفتی مخالفان بودند
پیش گردنکشان این لشکر.
فرخی.
مرا در پیرهن دیوی منافق بود و گردنکش
ولیکن عقل یاری داد تا کردم مسلمانش.
ناصرخسرو.
فلک در نیکویی انصاف دادت
سر گردنکشان گردن نهادت.
خاقانی.
دلها بر متابعت و مطاوعت او قرار گرفت و گردنکشان جهان سر بر خط فرمان او نهادند. (ترجمه تاریخ یمینی) ، گردن فراز. (آنندراج). سرفراز و مشهور. معروف: حال این مرد دیگر است و حال خدمتکاران دیگر، او مردی گردنکش و مهتر شده بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 229).
سر سرفرازان و گردنکشان
ملک عزدین قاهر شه نشان.
نظامی.
، جبار. (مهذب الاسماء) :
به پیش از توگردنکشان داشتند
دمی چند بودند و بگذاشتند.
سعدی (بوستان).
، متکبر. (السامی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از گردونه کش
تصویر گردونه کش
کشنده و حامل گردونه
فرهنگ لغت هوشیار
مانند آسمان فلک مانند: وان چنگ گردون وش سرش ده ماه نو خدمتگرش ساعات روز و شب درش مطرب مهیا داشته. (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گردون تک
تصویر گردون تک
تیز رو تندرو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گردنکش
تصویر گردنکش
شجاع، قوی، دلیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گردنکش
تصویر گردنکش
((~. کَ))
نافرمان، سرکش، باقدرت
فرهنگ فارسی معین
سرکش، طاغی، عاصی، عصیانگر، گردن فراز، مارد، متجاسر، متمرد، مستکبر، ناجم، نافرمانبردار، نافرمان، یاغ، یاغی
متضاد: فرمانبردار، مطیع
فرهنگ واژه مترادف متضاد